شعر طنز(دوزخ)
شعر طنز(دوزخ)
یه شب که من حسابی خسته بودم
همین جوري چشامو بسته بودم
سیاهی چشام یه لحظه سر خورد
یه دفعه مثل مرده ها خوابم برد
تو خواب دیدم محشر کبري شده
محکمه الهی برپا شده
خدا نشسته، مردم از مرد و زن
ردیف ردیف مقابلش واستادن
چرتکه گذاشته حساب کتاب میکنه
به بنده هاش عتاب خطاب میکنه
میگه :چرا این همه رج میکنید؟
راهتون رو بیخودي کج میکنید؟
آیه فرستادم که آدم بشید
با دلخوشی کنار هم جمع بشید
دلاي غم گرفته رو شاد کنید
با فکرتون دنیا رو آباد کنید
عقل دادم برید تدبر کنید
نه اینکه جاي عقل و کاه پر کنید
من بهتون چقدر ماشاالله گفتم
نیافریده باریک الله گفتم
من که هواتونو همیشه داشتم
حتی یه لحظه گشنتون نذاشتم
اما شما بازي نکرده باختید
نشستید و خداي جعلی ساختید
هر کدوم از شما خودش خدا شد
از ما و آیه هاي ما جدا شد
یه جو زمین و این همه شلوغی؟
این همه دین و مذهبه دروغی؟
حقیقتا شماها خیلی پستید
خر نباشید گاوو نمی پرستید
از توي جمع یکی بلند شد ایستاد
بلند بلند هی صلوات فرستاد
از اون قیافه هاي حق به جانب
هم از خودي شاکی، هم از اجانب
گفت چرا هیچکی روسري سرش نیست؟
پس چرا هیچکی پیش همسرش نیست؟
چرا زنها اینجوري بد لباسن؟
مردي غیرتی کجا پلاسن؟
خدا بهش گفت بتمرگ ، حرف نزن
اینجا که فرقی ندارن مرد و زن
یارو کنف شد ولی از رو نرفت
حرف خدا از تو گوشاش تو نرفت
چشاش میچرخن ، نمیدونم چشه؟
آهان ، میخواد یواشکی جیم بشه
دید یکمی سرش شلوغه خدا
یواش یواش شد از جماعت جدا
با شکمی شبیه بشکه نفت
یهو سرش رو پایین انداخت و رفت
قراولا چند تا بهش ایست دادن
یارو وانستاد ، تا جلوش واستادن
فوري درآورد واسشون چک کشید
گفت ببرید وصول کنید خوش بشید
دلم براي حوریا لک زده
دیر برسم یکی دیگه تک زده!
اگه نرم حوري دلگیر میشه
تور خدا بزار برم دیر میشه
قراول حضرت حق دمش گرم
با رشوه خیلی کلون نشد نرم
گوشاي یارو رو گرفت تو دستش
کشون کشون برد و یه جایی بستش
رشوه حاجی رو ضمیمه کردن
توي جهنم اونو بیمه کردن
حاجیه داشت بلند بلند غر میزد
داشت روي اعصابا تلنگر میزد
خدا بهش گفت: دیگه بس کن حاجی
یه خورده هم حبس نفس کن حاجی
این همه آدم رو معطل نکن
بگیر بشین اینقده کل کل نکن
یه عالمه نامه داری نخونده
تازه ، هنوز کرات دیگه مونده
نامه تو پر از کاراي زشته
کی به تو گفته جات توي بهشته؟
بهشت جاي آدماي باحاله
ولت کنم بري بهشت؟محاله
یادته که چقدر ریا می کردي
بنده هاي مارو سیاه می کردي
تا یه نفر دو رو برت می دیدي
چقدر والضالین و می کشیدي
این همه که روضه و نوحه خوندي
یه لقمه نون دست کسی رسوندي؟
خیال میکردي ما حواسمون نیست؟
نظم و نظام دنیا کشکی کشکی است؟
هر کاري کردي بچه ها نوشتن
می خواي خودت برو ببین تو زونکن
خلاصه وقته یارو فهمید اینه
بازم درست نمی تونست بشینه
کاسه صبرش یه دفه سر میرفت
تا فرصتی گیر می اورد در میرفت
قیامته اینجا ، عجب جائیه
جان شما خیلی تماشائیه
از یه طرف کلی کشیش آوردن
کشون کشون همه رو پیش آوردن
گفتم اینا رو که قطار کردن
بیچاره ها مگه چکار کردن؟
ماموره گفت : میگم بهت من الان
مفسد فی الارض که میگن همین هان
گفت: اینا بهشت فروشی کردن
بی پدرا خدارو جوشی کردن
به نام دین حسابی خوردن اینها
کفر خدارو درآوردن اینها
بدجوري ژاندارك و اینا چزوندن
زنده توي آتیش انو سوزوندن
روي زمین خدایی پیشه کردن
خون گالیله رو توي شیشه کردن
اگه بهش بگی کلاتو صاف کن
بهت میگه بشینو اعتراف کن
همیشه در حال نظاره بودن
شما بگو؛ اینا چه کاره بودن؟
خیام اومد یه بطري هم تو دستش
رفت و یه گوشه اي گرفت نشستش
حاجی بلند شد با صدای محکم
گفت : این آقا باید بره جهنم
خدا بهش گفت تو دخالت نکن
به اهل معرفت جسارت نکن
بگو چرا به خون این هلاکی؟
این که نه مدعی داره نه شاکی
نه گرد و خاك کرد و نه هیاهو
نه عربده کشیده و نه چاقو
نه مال این نه مال اونو برده
فقط عرق خریده رفت خورده
آدم خوبیه فقط هواشو داشتم
اینجا خودم براش شراب گذاشتم
یهو شنیدن ایست خبردار دادن
نشسته ها بلند شدن واستادن
حضرت اسرافیل از اون ور اومد
رفت روي چارپایه و چند تا صور زد
دیدن دارن تخت رو و میارن
فرشته ها رودوششون میارن
مونده بودن که این کیه خدایا
تو حشر این کارا چیه خدایا
فکر می کنید داخل اون تخت کی بود؟
الان میگم ، یه لحظه اسمش چی بود؟
اون که تو دنیا مثل توپ صدا کرد
همون که این لامپا رو اختراع کرد
همون که کار عالی بود؛ اون دیگه
بگید بابا ؛ توماس ادیسون دیگه
خدا بهش گفت دیگه پایین نیا
یه راست برو بهشت پیش انبیاء
وقت و تلف نکن توماس ؛ زود برو
به هر وسیله اي اگر بود برو
از روی پل نري یه وقت می افتی
می گم هوایی ببرند و مفتی
باز حاجی ساکت نتونست بشینه
گفت که مفهوم عدالت اینه؟
توماس ادیسون که مسلمون نبود
این بابا اهل دین و ایمون نبود
نه روضه رفته بود؛ نه پاي منبر
نه شمر می دونست چیه نه خنجر
یه رکعت ام نماز شب نخونده
با سیم میماش شب رو به صبح رسونده
حرفاي یارو که به اینجا رسید
خدا یه آهی از ته دل کشید
حضرت حق خودش رو جا به جا کرد
یه کم به این حاجی نگانگا کرد
از اون نگاه هاي عاقل اندر
سفیه شو باید بیارم اینور
با اینکه خیلی خیلی خسته هم بود
خطاب به بنده هاش دوباره فرمود
شما عجب کله خراي هستید
بابا عجب جونورایی هستید
شمر اگه بود آدولف هیتلرم بود
خنجر اگر بود رولورم بود
حیفه آدم خودشو پیر کنه
و سوزنش فقط یه جا گیر کنه
میگید توماس من مسلمون نبود
اهل نماز و دین و ایمون نبود
اولا از کجا می گید این حرفو
در بیارید کله زیر برفو
اون منو بهتر از شما شناخته
دلیلشم این چیزایی که ساخته
درسته گفته اند عبادت کنید
نگفته ان به خلق خدمت کنید؟
توماس نه بمب ساخته نه جنگ کرده
دنیا رو هم کلی قشنگ کرده
من یه چراغ که بیشتر نداشتم
اونم تو آسمونا کار گذاشتم
توماس تو هر اطاق چراغ روشن کرد
نمی دونید چقدر کمک به من کرد
تو دنیا هیچ کی بی چراغ نبوده
یا اگرم بوده تو باغ نبوده
خدا براي حاجی آتش افروخت
دروغ چرا ؛ یه کم براش دلم سوخت
طفلی تو باورش چه قصرا ساخته
اما به این جا که رسیده باخته
یکی میاد یه هاله اي باهاشه
چقدر بهش میاد فرشته باشه
اومد رسید و دست گذاشت رو دوشم
دهانشو آورد کنار گوشم
گفت تو کله ات پر قرمه سبزیست
وقتی نمی فهمی بپرسی بد نیست
اون که نشسته یک مقام والاست
مترجمه ، رفیق حق تعالی است
خود خدا نیست ، نمایندشه
مورد اعتمادشه ، بندهشه
خداي لم یلد که دیدنی نیست
صداش با آن گوشا شنیدنی نیست
شما زمینی ها همش همینید
اون ور میزي رو خدا میبینید
همین جوري میخواست بلند شه ، نمنم
گفت که پاشو باید بري جهنم
وقتی دیدم منم گرفتار شدم
داد کشیدم ؛ یک دفعه بیدار شدم
نظر بده تا دلی را شاد کنی
نظر ندادی الهی باد کنی




